حقيقت دوم اين است که آنچه امام بزرگوار و ملت شجاع ما را در راه اين مبارزه‏ى بزرگ موفق کرد، بصيرت و صبر بود - مقاومتى همراه با بصيرت - همان‏طور که اميرالمؤمنين (عليه‏الصّلاةوالسّلام) فرمود: «و لا يحمل هذا العلم الّا اهل البصر والصّبر»(9). علت آن هم اين است که امروز مبارزه با کفر خالص و شرک خالص نيست، تا مطلب روشن، و صف‏بنديها مجزا و جداى از هم باشد؛ بلکه امروز مبارزه با نفاق و دورويى و تزوير و شعارهاى توخالى و دروغ‌زنيها و لاف‌زنيهايى است که بلندگوهاى استکبار را در همه‏ى انحاى عالم پُر کرده است. بسيارى دم از طرفدارى از حقوق بشر مى‏زنند و دروغ مى‏گويند. بسيارى دم از اسلام مى‏زنند و دروغ مى‏گويند. اسلام آنها، اسلام باب طبع و ميل سردمداران استکبار است. بسيارى دم از مساوات و برابرى انسانها مى‏زدند و مى‏زنند و دروغ مى‏گفتند و مى‏گويند. بنابراين، مبارزه در دوران کنونى، مبارزه‏يى دشوار است؛ هم به خاطر قدرت زر و زور استکبار، و هم به خاطر قدرت تبليغاتى و توجيه‏گر دروغگوييها و نفاقهاى استکبار و اياديش.
انسانهاى بى‏بصيرت، زود فريب مى‏خورند. همين امروز هم در دنيا آدمهاى دلسوزى هستند که فريب خورده‏اند؛ دشمن را نشناخته‏اند و صف را تشخيص نداده‏اند. در ايران، امام عظيم‏الشأن ما، به برکت بصيرت مردم - که با صبر و مقاومت آنها همراه بود - اين راه را طى کرد و به موفقيت رسيد. خود او، در ايجاد اين بصيرت و صبر در مردم، بزرگترين مؤثر بود. هرجا در انحاى عالم مبارزه‏يى صورت مى‏گيرد، حرکتى مى‏شود، انسان دلسوزى در پى نجات توده‏هاى مردم حرکت مى‏کند، بايد بداند که اين راه، با هوشمندى و بصيرت و نيز با صبر و مقاومت طى‏شدنى است، و لاغير.
حقيقت سوم اين است که همه‏ى دنيا - هم توده‏هاى مسلمان و مستضعف و محروم عالم، و هم اردوگاه استکبار - تشخيص داده و فهميده‏اند که کانون و محور و مرکز اين حرکتى که امروز در جهت آرمانهاى اسلامى در دنيا مشاهده مى‏شود، جمهورى اسلامى است؛ لذا در درجه‏ى اول، همه‏ى دشمنيهاى عالم متوجه ماست. ما در لابلاى سخنان گرم و به‏ظاهر دوستانه، همواره نشانه‏هاى خصومت و کينه را مى‏شناسيم. ما مى‏دانيم که استکبار نسبت به جمهورى اسلامى و شما ملت و اين امام بزرگوار، چه‏قدر دشمن است. دشمن چون او را زنده مى‏داند، يک سر سوزن از دشمنيش با او کم نشده است. اگر بوقهاى استکبارى و اردوگاه استکبار و دشمنان امام فکر مى‏کردند که او مرده و تمام شده است، بعد از گذشت دو سال از رحلت جانسوز او، اين‏قدر با شخص او و با نام او دشمنى نمى‏کردند، که امروز مى‏کنند.
ايران اسلامى، ايران امام، ايران انقلاب، مرکز و محور حرکت عظيم جهانى مسلمانان است، و به همين نسبت محور دشمنيهاست. اين، به‏جاى آن‏که ما را غمگين کند، خوشحال مى‏کند؛ و به‏جاى آن‏که ما را وحشت‏زده کند، اميدوار مى‏کند؛ چون نشان مى‏دهد که ما قدرتمنديم و عليه منافع استکبار و منافع دزدان و غارتگران، همچنان تهديد بزرگى به شمار مى‏رويم. دشمنى استکبار، ما را مطمئنتر مى‏کند که راهى را که در حرکت پيشرونده‏ى انقلاب و سازنده‏ى کشور و جامعه انتخاب کرده‏ايم، درست و موفق و صائب بوده است. اگر ما در حرکتمان عليه منافع دشمنان بشريت و در جهت مصالح انقلاب و کشور، راه خطا را پيموده بوديم، دشمن اين‏قدر با ما دشمنى نمى‏کرد.
امروز همه‏ى تبليغات جهانى با شيوه‏هاى مختلف عليه ماست. ممکن است بعضى از راديوها و بعضى از دستگاههاى خبرى و تبليغاتى به ما صريحاً دشنام ندهند، اما اين دليل دوستى آنها نيست. آنها مى‏دانند که دشنام صريحشان به ما، دل ملتهاى عالم را به ما بيشتر نزديک مى‏کند. به همين خاطر، به جاى دشنام صريح، تهمت مى‏زنند؛ خودشان را به ما نزديک، و ما را به خودشان خوشبين نشان مى‏دهند! اين هم از همان ترفندها و خباثتهاست.


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 27 آذر 1391برچسب:, توسط پیمان مهرنگ

 



ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا



بـه لطـمه هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا





سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش



بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش





سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی



به چشم کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدی





سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش



به لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملامش





سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب



بـه بــی نـهــایــت داغ دل شـکــستــه زیـنـب





سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل



بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل





سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـا مـت اکـبـر



بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر





سلام من به محرم به دسـت و بـا زوی قـاسم



به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم





سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره ی اصـغـر



به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر





سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه



بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه





سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـا شـقـی زهـیـرش



بـه بـاز گـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش





سلام من بـه محرم بـه مسـلـم و به حـبـیـبش



به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش





سلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب



بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب





سلام من به محـرم به شـور و حـال عیـانـش



سلام من به حسـیـن و به اشک سینه کودکانش


 


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, توسط پیمان مهرنگ

ولايت فقيه پرتوى از ولايت امام زمان (عليه السلام)، و ولايت امام زمان(عليه السلام)پرتوى از ولايت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)، و ولايت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) پرتوى از ولايت اللّه جلّ و علا است.

از ديدگاه مكتب توحيد، مالك همه چيز و همه كس خداست و همچنين مالكيت مطلقه او منشأ حاكميّت مطلقه اوست. از اين رو بنابر اعتقاد موحّدان، هر حكومتى بايد از حكومت اللّه سر چشمه گيرد و بر اساس اراده و اجازه او تشكيل شود.

آن زمان كه خداوند پيامبرانش را براى هدايت انسانها فرستاد، حقّ زمامدارى آنان را نيز امضا فرمود و همگان را به تبعيّت و فرمانبرى آنان در همه زمينه ها دعوت نمود.

در باره پيامبر گرامى اسلام فرمود: «فلا و ربك لايؤمنون حتّى يحكّموك فيما شجر بينهم، ثم لايجدوا فى انفسهم حرجاً ممّا قضيت و يسلّموا تسليماً».

«قسم به پروردگار تو! اين مردم مؤمن واقعى نخواهند بود، مگر آنكه حكومت و داورى تو را در همه موارد مورد اختلاف خويش بپذيرند، سپس نسبت به رأى و قضاوت تو ـ حتّى اگر مخالف منافع آنان باشد ـ كاملا تسليم باشند و حتّى در درون دل خويش، هيچگونه نارضايتى و ناراحتى احساس نكنند».

و نيز در همين باره فرمود: «النبى اولى بالمؤمنين من أنفسهم».

« ـ در رعايت مصالح فردى و اجتماعى ايمان آوردگان ـ ولايت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بر جان و مال آنان بالاتر و بيشتر از ولايت خود آنان است».

بديهى است كه اين ولايت با رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پايان نمىپذيرد. و حفظ حدود اسلام و استقرار نظام مسلمين كه حكمت امضاى چنين ولايتى براى آن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم)، بود پس از او نيز استمرار مى يابد. و بدين طريق ائمه بزرگوارى كه وارثان تمام شئون پيامبر ـ غير از نبوّت ـ مى باشند عهده دار اين ولايت و حاكميت به حساب مى آيند.

امام رضا (عليه السلام) مى فرمايند: «إنّ الامامة خلافة اللّه و خلافة رسوله(صلى الله عليه وآله وسلم) و مقام اميرالمؤمنين (عليه السلام) و خلافة الحسن و الحسين(عليهما السلام). إن الامام زمام الدين و نظام المسلمين و صلاح الدنيا و عزّ المؤمنين، الامام أسّ الاسلام النامى و فرعه السامى. باالامام تمام الصلوة و الزكوة و الصّيام و الحج و الجهاد و توفير الفيىء و الصدقات و امضاء الحدود و الاحكام و منع الثغور و الاطراف».

«براستى امامت، خلافت از خدا و خلافت رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و مقام اميرالمؤمنين (عليه السلام) و خلافت حسن و حسين (عليهما السلام) است. براستى امامت، زمام دين و نظام مسلمين وصلاح دنيا و عزّت مؤمنان است.

امام، بنياد رشد كننده اسلام و شعبه والاى آن است. به وسيله امام است كه نماز و زكات و روزه و حج و جهاد شكل مىگيرند و كمال مىيابند و خراج و صدقات فزونى مىپذيرند و حدود و احكام الهى اجراء مىشوند و مرزها و جوانب مملكت اسلامى محفوظ مىمانند».

در اين دوران، امام زمان حضرت مهدى (عليه السلام) كه از جانب خدا و به تبعيّت از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دارنده همه شئونات مذكور است، در پس پرده غيبت بسر مىبرد و از سوى ديگر ترديدى نيست كه باغيبت آن بزرگوار، خداوند حكيم، پيروان او و امّت بزرگ اسلام را بىسرپرست و بلاتكليف نمىپسندد.

پس يا بايد پذيرفت كه خداوند امر تعيين حاكم و ولىّ امر را مطلقاً بر عهده خود مردم وا نهاده است كه ممكن نيست. چون شرايط غيبت، حكمتهاى جعل حاكم و ولىّ امر الهى را تغيير نداده بلكه آن را ضرورىتر مىسازد، و خدايى كه در دوران حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و امام (عليه السلام) مردم را بى رهبر و سرپرست نپسنديده، وا نهادگى آنان را در زمان غيبت امضا نمى فرمايد.

و يا بايد قبول كرد، كه در دوران غيبت نيز، اشخاصى با بهرهگيرى از ولايت الهى و حق حاكميت پيامبر و امام، در چهار چوبه كلمات راهگشا و فرمايشات مسئوليت بخش خود آن بزرگواران، حق ولايت و وظيفه سرپرستى مسلمين را بر عهده دارند.

اسحاق بن يعقوب از امام زمان (عليه السلام) طى نامهاى مىپرسد كه به هنگام غيبت شما در حوادثى كه روى مىدهد به چه كسى مراجعه كنيم؟ فرمود:

«اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا فانّهم حجّتى عليكم و انا حجّة اللّه]

«در حوادث و رويدادهايى كه برايتان پيش مى آيد به راويان حديث ما مراجعه كنيد كه آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدايم».

امام حسن عسكرى(عليه السلام) فرمودند: «فامّا من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً لهواه مطيعاً لأمر مولاه، فللعوام أن يقلّدوه

«هر فقيهى كه نگهدارنده نفس ـ از انحرافات و لغزشها ـ و حفظ كننده دين و مخالف با هواهاى نفسانى و مطيع امر مولاى خويش باشد، بر عامّه مردم است كه تقليد كننده ـ و تابع ـ او باشند».

و امام صادق (عليه السلام) فرمودند: «ينظر اِنّ من كان منكم ممن روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فليرضوا به حكماً فانّى قد جعلته حاكماً».

«آنان كه باهم اختلافى دارند بايد بنگرند و يك نفر از بين شما را كه راوى حديث ما و صاحب نظر در حلال و حرام، باشد و احكام ما را بشناسد شناسايى كنند و او را «حَكَم» قرار دهند زيرا من او را حاكم بر شما قرار دادم.

ساده انديشانه خواهد بود اگر كسى بگويد دائره اين «حجّت قرار گرفتن» و «لزوم تبعيت و تقليد» و «جعل حاكميت» فقط منحصر در اختلافات شخصى دو نزاع كننده يا پارهاى فروع فقهى مىباشد، و امام زمان(عليه السلام) و ساير امامان بزرگوار در اين فرمايشات به امر مهم حكومت و راهبرى اجتماع بر اساس قواعد اسلام و قرآن، نظرى نداشته و تشكيل حكومت اسلامى و كيفيت پياده شدن احكام اجتماعى اين دين مبين را، در اين احاديث ونظاير آنها، ناديده گرفته و دست فتنه پردازان دوره غيبت را در بازيچه قرار دادن نظام اسلام و مسلمين، كاملا باز قرار دادهاند!!

امام راحل (قدس سره) در مبحث ولايت فقيه از «كتاب البيع» بعد از نقل و بررسى دهها دليل و روايت معتبر مىفرمايد:

از آنچه بيان شد نتيجه مىگيريم كه فقهاء از طرف ائمّه (عليهم السلام) در جميع آنچه در اختيار آنان بوده است، داراى ولايت هستند. مگر دليلى بر اختصاص امرى خاص به معصوم (عليه السلام)اقامه شود كه در آن صورت، اين اصل كلى، استثناء مىخورد ... .

ما قبلا گفتيم همه اختياراتى كه در خصوص ولايت وحكومت براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه(عليهم السلام) معيّن شده است، عيناً براى فقيه نيز معيّن و ثابت است. امّا اگر ولايتى، از جهت ديگر غير از زمامدارى و حكومت، براى ائمه (سلام اللّه عليهم) معين و دانسته شود، دراين صورت فقهاء ازچنين ولايتى برخوردار نخواهند بود. پس اگر بگوييم امام معصوم(عليه السلام)راجع به طلاق دادن همسر يك مرد يا فروختن و گرفتن مال او ـ گرچه مصلحت عمومى هم اقتضا نكند ـ ولايت دارد، اين ديگر در مورد فقيه، صادق نيست و او در اين امور ولايت ندارد، و در تمام دلايل كه پيشتر راجع به ولايت فقيه گفتيم، دليلى بر ثبوت اين مقام براى فقها وجود ندارد. چنانكه در كلام امام راحل (قدس سره) اشاره شده ولايت فقيه با همه گستردگىاش در حيطه حفظ مصلحت عمومى جامعه اسلامى شكل مىگيرد.

به عبارت ديگر، فقيه جامع الشرايط در هر شرايط زمانى و مكانى و اجتماعى بايد راهى رابرگزيند كه مكتب و مقرّرات آن بهتر اجرا شود. و به تعبير فقها، بايد «غبطه مسلمين» را رعايت نمايد، به اين معنا كه در همه امور بايد آنچه را كه بيشتر به صلاح اسلام و مصلحت مسلمين است اختيار كند.

از همين ديدگاه است كه در حكومت اسلامى دوران غيبت، تشكيل قواى سهگانه قانونگذارى، قضايى، اجرايى و نهادهاى نظارتى از طرف فقيه ضرورت مىيابد وبا همه اختياراتى كه ولىّ فقيه در اداره اجتماع دارد، باز هم مراجعه به آراى مردم در امورى چون تعيين رئيس جمهور و نوّاب مجلس و غيره معنا پيدا مىكند.


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 15 آذر 1391برچسب:, توسط پیمان مهرنگ

 

 

بیش از 120 آیه قرآن براساس روایات معتبر به وجود نازنیـن حضرت امـاممهدى(عجل الله تعالـى) و ویژگیهاى آن شخصـى(ع)بــاعظمت و همچنیـن قیام و انقلابجهانـى آن حضرت  اشاره کرده است; و ما در ایـن مختصر برآنیـم تا نمـونه اى از آنآیات نورانى را همراه با دیدگاههاى معصومیـن(علیهم السلام) به عاشقان حضرتش تقدیمداریـم:
حکـومت مهدى، خواسته الهى در قرآن مى خـوانیـم: اراده و مشیت ما بر این قرارگرفته که بر مستضعفان زمیـن ـ که بـر اثـر ستـم ستمکاران به ضعف کشیده شـده اند ـمنت نهیـم (و ایشان را مشمـول مواهب خویـش نماییـم.) و آنها را پیشوایان و وارثانزمیـن قرار داده و نیرومنـد و صاحب قـدرت و حکـومت گردانیـم... (و نرید ان نمـنعلـى الذیـن استضعفـوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین و نمکـن لهم فىالارض...)
 آیات فوق بشارتى است در مورد پیـروزى حق بـر باطل و بـرچیـده شـدن بسـاطظلـم و تبـاهـى. که نمونه هاى آن را مى تـوان در پیروزى حضرت مـوسـى(ع) و بنىاسرائیل بر فرعونیان و همچنیـن پیروزى و حکومت حضرت محمد(ص) جستجـو کرد اما نمـونهکامل آن با ظهور حضـرت امام مهدى(ع) تحقق مـى یابـد.
حضـرت امیرالمومنین(ع) در ایـنزمینه فرمـوده انـد: دنیا پـس از سرکشـى به ما (اهل بیت)علیهم السلام)) روىمىآورد.ـ همچـون شترى که از دادن شیر به دوشنده اش خوددارى مـى کند و براى بچه خـودآن را نگه مـى دارد.ـ سپـس آیه ونریـد ان نمـن ... را تلاوت فرمـود.
در روایت دیگرىنیز درباره همین آیه مـى فـرمایـد: ایـن گروه آل محمـد(ص) هستنـد خـداونـد مهدىآنها را بعد از زحمتهایـــى که بـرایشان تحمیل مى گردد، مبعوث مى کنـد و به ایشانعزت مـى دهـد و دشمنان آنها را ذلیل مـى گرداند.
 از امام سجاد(ع) نیز این چنیـن نقلشده که:سـوگند به کسـى که محمد(ص) را به حق, بشارت دهنده و بیـم دهنده قرار داد, نیکان از ما اهل بیت و پیروان آنها به منزله مـوسى(ع) و پیـروان او مـى بـاشنـد ودشمنان مـا و پیـروان آنها به منزله فـرعون و پیـروان او هستنـد. (سـرانجام, پیـروزى از آن ماست. )
 
 
امام مهدى(ع) نیز هنگام تـولـد، لب به سخـن مـى گشایـد و پـساز شهادت به وحـدانیت الهى و نثار درود و سلام بـر پیامبـر اکـرم و پـدران پـاک ومعصـوم خـویـش چنیـن مـى فـرمـاید: بسـم الله الرحمن الرحیم و نرید ان نمـن علىالذیـن استضعفوا فـى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الـوارثین و...
دیو چو بیرون رودفرشته در آید
در قرآن کریم مى خوانیم: و قل جـاء الحق و زهق البـاطل ان البـاطل کـانزهـوقا ....بگـو: حق فرا رسیـد و باطل نابود گشت, (چـرا که) باطل نابـود شدنىاست
آرزوى بشر از دیرباز اجـراى عدالت و بـرچیـده شـدن بساط ظلـم و بى عدالتىبـوده است, قرآن کریـم نیز نوید بخـش تحقق ایـن آرزوى دیریـن بـوده و فرا رسیـدنروزى را مژده داده است که در سرتاسر جهان حق حکـومت کنـد و بـاطل نـابـود گردد.براساس روایات معتبر و فراوان, ایـن پیروزى نهایـى و حکمفرماى عدالت در سرتاسر گیتىمربـوط به قیام حضرت امام مهدى(ع) مى شود.
 حضـرت امـام بـاقـر(ع) در تـوضیح وتفسیـر ((جـــاء الحق و زهق الباطل)) فرمودند:ایـن سخـن الهى مربوط به قیام قائم)آل محمد(ص)) مى شود که دولت باطل برچیده خـواهـد شـد.
 و بـى جهت نیست که هنگامتـولـد حضرت مهدى(ع) بر بازوى نازنینش ایـن آیه نقـش بسته بود که (جاء الحق و زهقالباطل ان البـاطل کان زهـوقا) ایـن وعده الهى که پیـروزى نهایـى حق در زمان حضرتمهدى(ع) به طـور کامل محقق خـواهد شـد, بـدان معنا نیست که در زمـانهاى قبل ازحضـرت مهدى(ع) هیچ نـوع پیروزى نصیب حق نمى گردد; به عنوان نمـونه حضرت رسـولخدا(ص) در هنگام فتح مکه پـس از ورود به مسجـدالحـرام در حالـى که بتها را یکـى پـساز دیگرى سرنگـون مى ساخت, آیه (جاء الحق و زهق الباطل ان البـاطل کـان زهـوقـا) راتلاوت مـى فـرمود.آرى ایـن یک سنت الهى است که اگر اهل حق بر خدا تـوکل کنند و دربرابر باطل و ظلـم ایستادگـى نمایند خـداوند آنها را پشتیبانـى مى کند و به پیـروزىو رستگارى نایل مـى گـردانـد. همچنان که ملت شهید پرور ایران تـوانستند با رهبرىحضرت امام خمینى(ره) حکومت ستمشـاهـى را سـرنگـون و حکـومت الله را بـرپـا نمـایند.
ذخیره خدا :
در قران کریم مى خوانیم: بقیه الله خیرلکـم ان کنتـم مـومنیـن...ذخیره الهىبـراى شما بهتر است اگر مومن باشید...
چـون آیه فوق اطلاق دارد, چنیـن معنایى از آنبدون اشکال است که بگوییم:بقیه الله از همه چیزهایـى که شما حساب کنیـد, برایتانبهتر است و هیچ نعمتـى به پاى آن نمـى رسـد. هرچند که ایـن آیه مربـوط به داستانحضرت شعیب نبـى(ع) مـى باشـد, اما بر اساس روایات معتبـر, این آیه با وجود نازنیـنحضرت ولى عصر(ع) تطبیق گشته است.
 امام باقر(ع) فرمـودند: قائم (آل محمد ص( نخستیـن سخنى که پـس از قیـام خـویـش بـر زبـان مـىآورنـد همین آیه است.(بقیه اللهخیـرلکـم ان کنتـم مـومنیـن)سپـس مـى فـرمـایـد: مـن (بقیه الله) هستـم و حجتخدا و خلیفه او بر شما مى باشم. آنگاه هیچ کـس بر او سلام نمى کند مگر اینکه مـىگـوید:السلام علیک یا بقیه الله فـى ارضه.
 درباره تعبیر بقیه الله (ذخیـرهخـدا) باید گفت: ایـن عنـوان به شخصـى اطلاق مـى گردد که خـدا به منظور خاصى او رانگهدارى کرده است.
احمد بـن اسحاق قمى (که از اصحاب و یاران امام عسکرى ع  بـود.) بهحضـور حضرت امام عسکرى(ع) مى رسد, حضرت امام مهدى(ع) که حدود یکسـال دارد, وارد مـىشـود و بـا زبـان عربـى فصیح مـى گـوید:((انا بقیه الله فى ارضه و المنتقم مناعدائه.)) مـن ذخیره الهى در سـرزمیـن او و انتقـام گیـرنـده از دشمنـان اویم.
پیروزى نهایى :
در قرآن کریم مى خوانیم: آنها (مخالفان اسلام) مى خواهند نـور خدا را با دهانخـود خامـوش نماینـد اما خـداونـد اراده کـرده که ایـن نـور الهى را همچنان برگسترهو کمالـش بیفزاید (تا تمامى جهان را در برگیرد.) هرچند کافران را خوش نیاید.و سپـسچنیـن ادامه مى دهد: خدا کسـى است که رسـول خـویـش را با هدایت و دیـن حق فرستاد تاوى را بر تمامى ادیان پیروز گرداند, هرچنـد مشرکان را خـوش نیایـد. آیا ایـن پیروزىاسلام که در آیه فـوق بـدان اشـاره شـده منطقه اى و محـدود است یـاخیـر؟
از آن جایـىکه هیچ قیدى در آیه وجـود ندارد تا دلیل برمحدودیت این پیروزى باشد پـس بدون شکروزى فرا خواهد رسید که ایـن وعده الهى محقق گردد و در روى زمین دین اسلام, تنهادیـن پیروز باشد.
بـراساس روایات متعدد با ظهور حضرت امام مهدى(ع) اسلام فراگیر وجهانى خواهد شد, در تفسیر مجمع البیان از پیامبر اسلام(ص) چنیـن نقل شده است که:(درزمان ظهور حضـرت امـام مهدى(ع)) بـر روى زمیـن هیچ خـانه اى باقـى نمـى ماند ـ نهخانه هایـى که از سنگ و گل ساخته شـده و نه خیمه هایـى که از کرک و مـو بافته شـدهـ مگر آنکه خـداونـد نام اسلام را در آن وارد مى کند.
در ((کمـال الـدیـن)), تـالیفشیخ صـدوق نیز روایتـى از امـام صادق(ع) در مورد تفسیر آیه فـوق, مى خـوانیـم کهایشان فرمودند: به خـدا سـوگنـد ایـن آیه تحقق نیافته است و تنها زمـانـى محقق مـىگردد که ((قائم)) خروج کند و در آن هنگام است که کافرى پیدا نخواهد شد.
درتفسیرمجمع البیان, همچنین از امام باقر(ع) چنیـن آورده است که:وعده اى که در ایـن آیهاست به هنگـــام ظهور مهدى (ع) محقق مى گردد, پـس در آن روز هیچ کـس روى زمیـن باقىنخواهد ماند مگر آنکه به (حقانیت) محمـد(ص) اقرار مـى کنـد.
 استاد شهیـد آیه اللهمطهرى مى نویسد:از مجمـوع آیـات و روایـات استنبـاط مـى شـود که قیـــام مهدىموعود(ع) آخریـن حلقه از مجموع حلقات مبارزات حق و باطل است که از آغاز جهان بر پابوده است. مهدى موعود تحقق بخـش ایدهآل همه انبیـا و اولیـا و مـردان مبارز راه حقاست.

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 آذر 1391برچسب:, توسط پیمان مهرنگ

انديشه سياسي شيعه در عصر غيبت کبري با نظريه «ولايت فقيه» گره خورده است.از نظر لغوي، «ولايت» مشتق از «و، ل، ي» است و به کسر و فتح «واو» استعمال مي‏شود.

اين کلمه بر معاني متعددي نظير نصرت و ياوري، تصدّي امر غير، و سلطه و سرپرستي، دلالت دارد. از ميان اين معاني متعدّد، معناي تصدي و سرپرستي و تصرّف در امر غير، با آنچه از ولايت فقيه اراده مي‏شود، تناسب بيشتري دارد. کسي که متصدّي و عهده‏دار امر مي‏شود، بر آن ولايت يافته و مولا و وليّ آن امر محسوب مي‏شود. بنابراين، کلمه ولايت و هم ريشه‏هاي آن (مانند وليّ، توليت، متولّي و والي) دلالت بر معناي سرپرستي، تدبير و تصرف دارد. اين گونه کلمات، معناي تصدّي و سرپرستي و اداره شئون فرد ديگر - مولا عليه - را افاده مي‏کند و نشان مي‏دهد که وليّ و مولا سزاوارتر از ديگران در اين تصرف و تصدي است و با وجود ولايت اين مولي و وليّ، ديگران فاقد حق تصرّف و تصدّي و سرپرستي در شئون آن فرد هستند. [1] .
در اصطلاح «زعيم و ولي فقيه» کسي است که عالم به سياست‏هاي ديني و برقرار کننده عدالت اجتماعي در ميان مردم باشد. طبق اخبار، او دژ اسلام و وارث پيامبران و جانشين پيامبر خدا و همچون پيامبران بني‏اسرائيل بوده، بهترين خلق خدا بعد از ائمه است. مجاري امور و احکام و دستورها، به دست او بوده و حاکم بر زمامداران است. [2] .
مسأله «ولايت فقيه» گرچه ريشه کلامي دارد؛ ولي جنبه فقهي آن موجب گرديده تا فقها از روز نخست، در ابواب مختلف فقهي از آن بحث کنند و موضوع ولايت فقيه را در هر يک از مسائل مربوطه روشن سازند. در باب جهاد و تقسيم غنايم و خمس و گرفتن و توزيع زکات و سرپرستي انفال و نيز اموال غايبين و قاصرين و باب امر به معروف و نهي از منکر و باب حدود و قصاص و تعزيرات و مطلق اجراي احکام انتظامي اسلام، فقها از مسأله «ولايت فقيه» و گستره آن بحث کرده‏اند. [3] .
مقصود از مطلقه بودن ولايت فقيه گستره دامنه ولايت فقيه است، که در شعاع مسؤوليت رهبري سياسي او است و تمامي ابعاد مربوط به مصالح امت را شامل مي‏شود (از جمله اجراي تمامي احکام انتظامي اسلام). در مقابل آن، ولايت‏هاي خاصّ، مانند ولايت پدر درباره ازدواج دختر يا ولايت پدر و جد در رابطه با تصرفات مالي فرزندان صغير قرار دارد.
اساساً اضافه شدن ولايت به وصف عنواني «فقيه» محدوديت آن را در چارچوب فقه مي‏رساند، در واقع فقه او است که حکومت مي‏کند، نه شخص او. پس هيچ گونه قاهريت و حاکميت اراده شخصي در کار نيست.
از همين جا، مسؤوليت مقام رهبري - در اسلام - در پيشگاه خدا و مردم روشن مي‏گردد. او در پيشگاه خدا مسؤول است تا احکام را کاملاً اجرا نمايد و در مقابل مردم مسؤول است تا مصالح همگاني را به بهترين شکل ممکن تأمين نمايد و عدالت اجتماعي را در همه زمينه‏ها و به صورت گسترده و بدون تبعيض اجرا کند و هرگز در اين مسؤوليت کوتاه نيايد. [4] .
فرق ميان ولايت فقيه و مرجعيت فتوا
ميان زعامت و مرجعيت فتوا چند فرق مي‏توان ذکر کرد:
يک. زعيم و ولي فقيه، گذشته از علم به قوانين الهي و عدالت و اجتهاد، بايد داراي احاطه به سياست‏هاي ديني و شجاعت و مديريت الکافي براي رهبري بوده و از مسائل اجتماعي و سياسي روز آگاه باشد.
دو. وقتي زعيم و ولي فقيه بنا به مصالح مردم حکمي صادر مي‏کند، بر همه - حتي بر کساني که از ديگري تقليد مي‏کنند - آن حکم واجب مي‏شود؛ چنان که وقتي مرحوم ميرزاي شيرازي‏رحمه الله زعيم ديني و سياسي، حکم تحريم تنباکو را صادر فرمود يا مرحوم ميرزا محمدتقي شيرازي حکم جهاد دادند، همه حتي علما تبعيت کردند.
اگر فرد لايق که داراي اين دو خصلت (علم به قانون و عدالت) است، به پا خاست و تشکيل حکومت داد؛ همان ولايتي را که حضرت رسول اکرم‏صلي الله عليه وآله در امر اداره جامعه داشت، دارا مي‏باشد و بر همه مردم لازم است که از او اطاعت کنند. [5] .
سه. مقام مرجعيت فتوا مي‏تواند در يک زمان متعدد باشد و هر کس هر مجتهدي را پارسا و داناتر تشخيص دهد، از وي پيروي کند. اما مقام زعامت و ولايت فقيه نمي‏تواند متعدد باشد؛ چه اين مقام با ابعاد سياسي، فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي و دفاعي بايد داراي يک قدرت مرکزي باشد وگرنه موجب تشتت و چند دستگي امت خواهد شد و وحدت کلمه از بين خواهد رفت. از اين رو در هيچ زماني بيش از يک امام نبوده است.
چهار. کار مرجعيت فتوا را مي‏توان تداوم کار نبوّت؛ يعني، ابلاغ قوانين الهي به مردم و کار ولايت فقيه را تداوم کار امامت، يعني، مسؤوليت اجرا و پياده کردن قوانين دانست.
پنج. از شرايط مرجعيت فتوا اعلميت است؛ ولي براي رياست ديني، زعامت و ولايت فقيه آگاهان ديني، اعلميت و يا اولويت را شرط مي‏دانند.
اساساً فقها، ولايت فقيه را در راستاي خلافت کبري و در امتداد امامت دانسته‏اند و مسأله رهبري سياسي را - که در عهد حضور براي امامان معصوم ثابت بوده - همچنان براي فقهاي جامع شرايط و داراي صلاحيّت در دوران غيبت ثابت دانسته‏اند. آنان مسأله «تعهد اجرايي» را در احکام انتظامي اسلام، مخصوص دوران حضور ندانسته، بلکه آن را پيوسته ثابت و برقرار مي‏شمارند.
امام خميني‏رحمه الله در اين باره مي‏فرمايد: «تمامي دلايلي که براي اثبات امامت، پس از دوران عهد رسالت آورده‏اند، به عينه درباره ولايت فقيه، در دوران غيبت جاري است. عمده‏ترين دليل، ضرورت وجود کساني است که ضمانت اجرايي عدالت را عهده دار باشند؛ زيرا احکام انتظامي اسلام مخصوص عهد رسالت نبوده يا عهد حضور نيست؛ لذا بايستي همان‏گونه که حاکميت اين احکام تداوم دارد، مسؤوليت اجرايي آن نيز تداوم داشته باشد و فقيه عادل و جامع الشرايط، شايسته‏ترين افراد براي عهده دار شدن آن مي‏باشد». [6] .
از آنجايي که اين بحث دامنه گسترده‏اي دارد تنها در اينجا ارتباط بين اين واژه و مهدويّت به اجمال بيان شد.


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط پیمان مهرنگ